فرهنگ امروز: هنگام صحبت از گروههای راست افراطی، رایج است که آنها را به فاشیسم منتسب کنند، اما کاس مود، محقق برجستۀ راست افراطی، میگوید چنین تشبیهاتی باعث میشود به خوبی متوجه «جدید بودن» این جنبشها نشویم. او با معرفی پنج کتاب مهم در شناخت این جنبشها تأکید میکند که راست افراطی محصول شرایط اجتماعی خاصی است که در دهههای اخیر به وجود آمده است. اعتقادات مهماند، اما شناخت شرایطی که برخی از اعتقادات را پذیرفتنی میکند، مهمتر.
سوفی روئل: امکانش هست همین ابتدای کار جوهرۀ راست افراطی را توضیح بدهید؟ راستهای افراطی معمولاً چه باورهایی دارند؟
کاس مود: جوهرۀ راستِ افراطی بومیگرایی 1 است، یعنی این باور که آدم بخشی از یک گروه ذاتیِ مبتنی بر فرهنگ یا نژاد است که باید یکدست باشد، و دیگران را تهدیدی در دستیابی به این یکدستی به شمار میآورد. راستگرایان افراطی دوست دارند کشورشان کشورِ مخصوص ملت یا نژاد خودشان باشد. دوست دارند درهای کشور را بهروی دیگران ببندند و بقیۀ دنیا را فضایی تهدیدآمیز به حساب میآورند.
تفاوت اساسی میان خودِ راستگرایان افراطی در دیدگاهشان نسبت به دمکراسی است. راست تندرو 2 اصولاً دمکراسیستیز است. اعتقادی به این ندارد که مردم باید رهبرانشان را خودشان انتخاب کنند. راست رادیکال 3 به دمکراسی باور دارد، اما آن را حالتی افراطی از اکثریتگرایی 4 میداند. پس، برخلاف سیستم لیبرالدمکراسیِ ما که مصونیتهایی برای حقوحقوق اقلیتها، حاکمیت قانون و تفکیک قوا قائل است، در مسلک راست رادیکال، اکثریت در زمینۀ «انتخاب رهبران» اجازه مییابند هر کاری دلشان میخواهد بکنند.
روئل: از کتابتان، وضعیت امروزی راست افراطی 5، متوجه شدم مشکل این است که دیدگاههای راست رادیکال به جریان اصلی سیاست وارد شدهاند. درست است؟ یعنی دیگر صرفاً گروههایی حاشیهای نیستند که لفاظی بومیگرایانه کنند.
مود: بله. بخش زیادی از آثار موجود دربارۀ راست افراطی (و بعضی از کتابهایی که امروز بررسی خواهیم کرد) در بستر دو دهۀ پایانی قرن بیستم قرار دارند، یعنی زمانی که راست رادیکال را چالشی برای جریان اصلی میدانستند. راستهای افراطی از بیرون میآمدند، مسائل جدیدی با خود به همراه میآوردند، کارهایشان پذیرفتنی نبود.
به نظر من، در قرن حاضر، راست رادیکال (با دیدگاهها و کنشگرهایش) به جریان اصلی تبدیل شده است. پس امروزه تقریباً در تمام کشورها مهاجرت را مشکل به شمار میآورند. اسلام را مشکل به شمار میآورند. مهاجرت و امنیت را مرتبط به هم میدانند. در شمار فزایندهای از کشورها هم احزاب راست رادیکال حالا احزابی عادی محسوب میشوند که میتوان با آنها ائتلاف تشکیل داد.
این تغییری اساسی است. راست رادیکال نهتنها بزرگتر و متداولتر شده، که مسائلش دیگر حتی مواضع راست رادیکال هم به شمار نمیآید. نمونهای که اخیراً در مصاحبهها ذکر میکنم این است که کمیسیون اروپا حالا نمایندهای برای «صیانت از سبک زندگی اروپاییِ ما» دارد که مهاجرت نیز زیرشاخۀ آن قرار میگیرد. این نمونۀ بارزِ ورود یک چارچوب راست افراطی به جریان اصلی است، اینکه مهاجرت و صیانت از «سبک زندگیمان» مرتبطاند. وقتی هم پاپیچِ اورزولا فُن در لاین، رئیس جدید کمیسیون، شدند گفت «آهان، اینکه راست افراطی نیست. این از برنامههای خودمان منتج شده». حتی نمیفهمد که این را قبلاً از راست افراطی اتخاذ کردهاند. همان است و امروزه صرفاً به موضع راستِ جریاناصلی تبدیل شده است.
روئل: این نگرشها صرفاً از سر تعصب است یا دلیلِ جریاناصلیشدن این مسائل این است که مهاجرت واقعا نسبت به گذشته بیشتر رنگوبوی یک «مشکل» را به خود گرفته است؟
مود: بستگی دارد. در قرنها و دهههای پیشین، دورههایی از مهاجرت انبوه وجود داشته است. در دهۀ نخست قرن بیستویکم، مهاجرت الزاماً بیشتر از دهۀ ۱۹۸۰ یا ۱۹۶۰ نبود. اما مشخصاً رابطهای میان اینکه کشورهای بیشتر و بیشتری چندفرهنگی و چندنژادی میشوند و مسئلۀ هویت وجود دارد.
موضوع اصلی به تعریف مسئله برمیگردد. اخیراً پدیدهای به نام «بحران پناهندگان» را تجربه کردیم که طی آن بیش از یک میلیون پناهجو وارد اروپا شدند. قبلاً هم موجهای انبوهی از پناهندگان داشتهایم. در دهۀ ۱۹۵۰، مجارستانیها بودند و در دهۀ ۱۹۶۰ چکسلواکها. رقمشان به میلیون نمیرسید، اما صدها هزار نفر بودند. آنها را تهدیدی برای امنیت و هویت ملیمان نمیدانستیم. هنگام مواجهه با آنها به آزادی و دمکراسی و فرار از کمونیسم فکر میکردیم. حالا پناهجویان را با جهاد و تروریسم مرتبط میدانیم. اما این پیوند ضرورتی ندارد. میتوان این افراد را با تراژدی انسانی یا فرصتهای اقتصادی مرتبط دانست.
نمیگویم مهاجرت مسئلهای سیاسی نیست، یا اینکه اسلام امکان ندارد مسئلهای سیاسی باشد. اینها مسائل سیاسی موجهی هستند که میتوان دربارهشان بحث و گفتوگو کرد، اما همیشه امکان تعاریف و دیدگاههای مختلف وجود دارد. امروزه بیشتر بحثها مبتنی بر بزرگنماییِ مشکل است، هم در پیوند میان مهاجرت و تروریسم و مسلمانان و هم آمار جرموجنایت.
روئل: به نظرتان چرا تفکرات راست افراطی برای بعضیها جذابیت دارد و برای برخی دیگر نه؟
مود: پژوهشها نشان میدهد این تفکرات، بهجز افرادی که به راست افراطی رأی میدهند، برای خیلیهای دیگر هم جذابیت دارند. اکثریتهای نسبی 6 و چهبسا اکثریتهای مطلق اعتقاد دارند تعداد مهاجران بیشازحد است، مجازات جرموجنایت سبک است و نمیتوان به سیاستمداران اعتماد کرد.
منظور این نیست که مدارایمان روزبهروز کمتر میشود. اتفاقاً رواداری ما در قبال تنوع رو به افزایش است. نسل والدینم احتمالاً از نسل من نژادپرستتر باشد، اما در آن زمان عملاً هیچ غیرسفیدپوستی در هلند نبود. کسی دراینباره حرف نمیزد، اما پیشفرض این بود که هلندیها سفیدپوست هستند و یا مسیحیاند یا سکولار. نیازی نبود آدم این را به زبان بیاورد، چون همه سفیدپوست بودند و همه یا مسیحی بودند یا سکولار. یکی از دلایل اصلی اینکه این مسئله حالا موضوعیت پیدا کرده ربطی به تغییر نگرشهایمان ندارد، بلکه بهخاطر این است که خودِ موضوع برجستهتر شده و مردم در چارچوب آنچه عادی میپنداشتند احساس خطر میکنند.
پس به نظرم کشمکش امروز، بیش از آنکه به نژادپرستی به معنای سنتیاش مربوط باشد، با چیزی مرتبط است که در بستر آمریکا اسمش را «برترپنداری نژاد سفید» گذاشتهاند. مردم با حضور مهاجران یا مسلمانان یا غیرسفیدپوستان مخالف نیستند. نگرانیشان از این جهت است که آنجا دیگر کشور خودشان نیست و نگرشها و ارزشهای خودشان دیگر غالب نیستند. دلیلش این است که بسیاری از اصطلاحاً مهاجرها اتفاقاً در هلند، آلمان و بریتانیا زاده شدند و بار آمدند. آنها بخشی از «ما» هستند، نه «آنها». پس این استدلال که «ما مسیحی هستیم و آنها مسلماناند» یا «ما بریتانیاییها یا هلندیها سفید و مسیحی هستیم و مهاجران غیرسفیدپوست و مسلماناند» دیگر واقعیت ندارد.
روئل: آیا اصلاً با راست افراطی احساس همدلی میکنید؟
مود: نه. با کسانی که با تغییر مشکل دارند همدلی میکنم، اما با بلاگردانگزینیِ 7 ملازمش اصلاً.
روئل: خب، برویم سراغ کتابهایی که در زمینۀ راست افراطی انتخاب کردهاید. اگر بر اساس تاریخ مرور کنیم، اولین کتاب فهرستمان میشود پوپولیسم رادیکال جناحراست در غرب اروپا (۱۹۹۴) 8اثر هانس-گئورگ بتس. دربارۀ این کتاب و اهمیتش توضیح بدهید.
مود: معمولاً طوری دربارۀ راست رادیکال حرف میزنیم که انگار پدیدهای جدید است. بخش زیادی از تحلیلها به ترامپ گره خورده، انگار همهچیز با او و برکسیت آغاز شد. اما این کتابِ ۲۵ساله از جبهۀ ملی فرانسه و حزب آزادی اتریش میگوید که حدود ۱۵ درصد از آرا را از آنِ خود میکنند. کتاب بهخوبی یادآور میشود که این پدیده چقدر قدیمی است.
مهمتر اینکه این کتاب (که به نظرم بهترین کتاب دربارۀ این موضوع است) مطالعات مدرن دربارۀ راست رادیکال و بهخصوص علوم سیاسی را کلید زد. برخلاف کتاب بتس، تقریباً تمام آثار نوشتهشده دربارۀ احزاب و سیاستهای راست رادیکال شبهتاریخی بودند، آنها را نوفاشیست به شمار میآوردند و به اشتراکات آنها با فاشیستهای سابق میپرداختند.
بتس آنها را حزب جدیدی محسوب کرد و رویکردش به آنها نه از منظر فاشیستهای دهۀ ۱۹۳۰، بلکه احزاب سبز دهۀ ۱۹۸۰ بود. او میگفت «بسیار خب، برای درک ظهور راست افراطی نباید به جنگ جهانی دوم نگاه کنیم، بلکه باید به تحولاتی در جامعه توجه کنیم که میدان را برای احزاب جدید گشوده، سبزها در چپ و راستهای افراطی در راست».
این رویکرد آکادمیکِ بسیار بیطرفانهتری نسبت به راست افراطی بود که بصیرت ما را بهشکل چشمگیری افزایش داد، چراکه مدتهای مدید سخت میشد فهمید چطور حزبی که نسخۀ مدرن هیتلر به شمار میآید توانسته ۱۵ درصد از آرا را به خود اختصاص دهد. چطور ممکن است ۱۵ درصد از فرانسویها از هولوکاست حمایت کنند؟ اگر راست افراطی را نوفاشیست بدانیم، منطقاً باید چنین سؤالی از خود بپرسیم. پس وقتی راست افراطی را گروه جدیدی از احزاب دانستیم که تا حد زیادی بر پایۀ دیگر انواعِ احزاب معاصر (نه احزاب فاشیست دهۀ ۲۰ و ۳۰) عمل میکنند، دیدگاهمان واقعاً تغییر کرد.
این کتاب چند موضوع مهم را هم مطرح میکند. از اولین کتابهایی بود که دربارۀ پوپولیسم و سیاستِ بیزاری 9 صحبت کرد. نویسنده به بیزاریِ نهفته در دل کسانی میپردازد که به این احزاب رأی میدهند. این رأیها نوعی اعتراض بود، نوعی سرخوردگی از ورود مهاجران. مسئله به مهاجرت مربوط بود، اما این با تفکرات نژادپرستانۀ قدیمی فرق داشت. پس کتاب از این جهت هم جریانساز است.
روئل: نویسنده میگوید اولین احزاب چپ رادیکالی که حمایت مردمی چشمگیری به دست آوردند احزاب ترقیخواه دانمارکی و نروژی در اوایل دهۀ ۱۹۷۰ بودند. این موضوع به نظرم عجیب آمد، چراکه این دو کشور واقعاً ثروتمندند.
مود: بله، اتفاقاً یکی از ضعفهای مطالعۀ بتس این است که صرفاً بر کشورهایی تمرکز میکند که راست افراطی در آنها موفق بوده است. تقریباً تمام این کشورها ثروتمند بودند و بهترین اقتصادها و کمترین آمار بیکاری را داشتند، کشورهایی مثل اتریش، دانمارک و نروژ. فرانسه یکی از معدود استثنائات بود، اما حتی فرانسه هم در آن زمان اوضاع بدی نداشت.
بتس دو گونۀ فرعی را شناسایی میکند و میان پوپولیسم نولیبرال و پوپولیسم ملی تمایز قائل میشود. پوپولیستهای نولیبرال احزاب ترقیخواه دانمارک و نروژ هستند. آنها با هستۀ قدرت سر ستیز دارند، اما ستیزِ اصلیشان بیشتر با دولت رفاه است. پوپولیستهای ملی (آنچه معمولاً راست رادیکال میخوانیم) آنهاییاند که با هستۀ قدرت سر ستیز دارند، اما مخالف مهاجرت هم هستند. این تمایز امروزه هنوز موضوعیت دارد.
یکی دیگر از جریانسازیهای بتس این است که برای اولین بار توجهش را معطوف میکند به آنچه اسمش را «پرولتاریاییشدن» حوزههای انتخاباتیِ احزاب پوپولیست ملی میگذارد. تفسیر قدیمی از رأیدهندگان به راست افراطی این بوده که جماعتی کوچک و مستقلاند متشکل از مالکان شرکتها، کشاورزان و غیره. بتس متوجه شده که، در دهۀ ۱۹۹۰، بهخصوص حوزههای انتخاباتیِ جبهۀ ملی فرانسه و حزب آزادی اتریش بیشتر و بیشتر کارگری میشوند. درنتیجه، احزاب هم به سیاستهای میانهگرایانۀ حامی دولت رفاه تغییر موضع میدهند.
پس احزاب راست افراطی از حوزۀ انتخاباتیشان پیروی میکنند. این احزاب ابتدا حامی بازار و کسبوکارهای کوچک بودند، اما با کارگریشدن حوزۀ انتخاباتیشان کمکم شووینیسم رفاه را اتخاذ میکنند، یعنی از دولت رفاه حمایت میکنند، اما فقط برای «مردم خود»شان. تمام این بحثها امروزه همچنان کاملاً موضوعیت دارد.
روئل: نویسنده در ابتدای کتاب میگوید «ظهور پوپولیسم راست افراطی ظاهراً اشتراکاتی با ظهور فاشیسم در دوران بین دو جنگ جهانی دارد». پس آیا او هم مقایسههایی تاریخی با فاشیسم انجام میدهد؟
مود: با توجه به اینکه این احزاب در آن زمان بسیار کوچک بودند، چه جالب است خواندن این مطلب و مشاهدۀ اینکه بتس چقدر نگرانشان بوده است. این اتفاقاً یکی از موضوعاتی است که در کتاب خودم بهعنوان بخشی از ورود به جریان اصلی بررسی میکنم. امروزه خوشحال میشویم اگر حزبهای راست افراطی فقط یکسوم از آرا را به خود اختصاص بدهند. در دهۀ ۱۹۹۰، وقتی ۷ درصد از آرا به آنها تعلق میگرفت به خیابانها میریختیم.
ولی به نظرم این موضع نقش خیلی کمرنگی در کلیت کتاب دارد. جذابیت موضوع را بالا میبرد، اما نویسنده در سراسر کتاب بهصراحت اعلام میکند که این فاشیسم مدرن نیست؛ تهدیدی متفاوت است و شرایط هم فرق دارد.
روئل: برویم سراغ کتاب بعدی از فهرستِ بهترین کتابهای مربوط به راست افراطی: عصیان در جناح راست 10 نوشتۀ رابرت فورد و متیو گودوین. کتاب دربارۀ حزب راست افراطی بریتانیا، یوکیپ 11، است و نسخهای که من دارم تصویر نایجل فراژ را در حال نوشیدن آبجو روی جلد دارد. دربارۀ این کتاب توضیح بدهید و اینکه چرا به نظرتان کتاب خوبی برای درک راست افراطی است.
مود: من به دو دلیل میگویم این کتاب برای مخاطب عام واقعاً خوب است. اول اینکه خلاصهای فوقالعاده از بصیرتهای کلیدیِ ۲۵ سال تحقیقات علوم اجتماعی دربارۀ راست رادیکال است. نویسندگان همهچیز را به بهترین شکل درآوردهاند. این کتاب نمونۀ بارز پژوهش آکادمیک درستوحسابی هم هست که هم از تئوری و هم از داده بهره میگیرد و، به شکلی کاملاً دسترسیپذیر، به موضوعی بسیار بهروز میپردازد. فروش این کتاب بیشتر از هر کتاب علوم سیاسی دیگر بوده است (شنیدهام ۸ هزار نسخه فروخته که برای علوم سیاسی رقم خیلی خوبی است) و به نظرم این فروشِ مناسب بهخاطر نوشتار خیلی خوبش است. مفاهیم، بهمنظور سادگی، آبکی نشدهاند، یعنی مطالبش درستوحسابی است، اما درعینحال قابلدرک هم هست.
این کتاب ظهور یک حزب، یوکیپ، را در بستر گستردهترِ چیزی قرار میدهد که «عصیان» در جناح راست نام گرفته است. درنتیجه مطلب از یوکیپ فراتر میرود و بصیرت مناسبی دربارۀ دلیل وقوع برکسیت هم در اختیارمان میگذارد، چراکه ریشهای مشترک دارند. این عصیان تبعاتی مثل یوکیپ دارد، اما توریها 12 را هم به راست میراند و فردی مثل بوریس جانسون را به وجود میآورد. به نظرم نقطۀ قوت کتاب همین است. تغییری اجتماعی را نشان میدهد که یوکیپ نتیجۀ آن است، نه علتش.
روئل: نمیدانستم که یوکیپ در مدرسۀ اقتصاد لندن کلید خورده! طبق مسیری که نویسندگان کتاب ترسیم میکنند، از سال ۲۰۱۱ بود که یوکیپ از حاشیهها به تهدیدی جدی نسبت به حزب توری تبدیل شد. دلیل اصلی این امر چه بود؟ آیا مردم احساس میکردند هویت بریتانیاییشان در معرض خطر است؟
مود: عصیانْ بزرگتر از اینهاست و به پوپولیسم هم مربوط میشود. نارضایتیهایی از هر دو حزب سیاسی وجود دارد که چرا کاری به کار مسائل کلیدی ندارند و مثل هماند. نویسندگان دربارۀ گروهی بزرگ از افراد مینویسند که احساس وانهادگی یا بهاصطلاح «جاماندگی» میکنند. این استدلالی قدیمی است دربارۀ مفهومی که در ادبیات اسمش را «بازندگانِ مدرنشدن/جهانیشدن» گذاشتهایم، بدین معنا که فرایندی از جهانیشدن وجود دارد که بعضی را برنده و بعضی را بازنده میکند. این فینفسه درست است، اما دستۀ ابژکتیوی وجود ندارد. اینکه برنده باشید یا بازنده تا حدی به تعریف خودتان برمیگردد. اتفاقاً خیلیها هستند که بهلحاظ ابژکتیو چیزهای زیادی از مدرنشدن بردهاند، اما احساس شکست میکنند. دولت سرمایهگذاری زیادی روی آنها یا شهرهایشان کرده، اما حس میکنند جا ماندهاند. پس این خالی از حقیقت نیست که افرادی که حس میکنند بازندگان جهانیشدن هستند بیش از دیگران از راست رادیکال حمایت میکنند، اما خب این دستهای بسیار مبهم است.
یک مشکل دیگر هم با این اصطلاح دارم: چنین تصوری به دست میدهد که دو گروه وجود دارد، برندگان و بازندگانی که احساس جاماندگی میکنند. اما درواقع گروه سومی هم وجود دارد که از دیرباز جامانده بوده است. جاماندگان فعلی کارگران سفیدپوست هستند، افرادی که در دوران صنعتیشدن اوضاع خوبی داشتند. اما همه پیشرفت کردند و آنها سر جایشان ماندند.
اما دستۀ سومی هم زیر آنها وجود دارد که عمدتاً غیرسفیدپوست هستند و هیچکس هیچوقت اهمیتی به آنها نمیداده است. این افراد جایی در کتاب ندارند. وقتی «جامانده» به دستهای هنجاری تبدیل میشود (مثلاً در گفتمان دیوید گودهارت که در آن «یکجاییها» و «هرجاییها» وجود دارند) آنوقت حتی اسمی هم از فقیرترین افراد به میان نمیآید. فقرا اینگونهاند.
روئل: چیزی که درک نمیکنم این است که چرا شعارهای راست رادیکال را باید راهکاری برای جاماندگان دانست، یا حالا هر اسم دیگری که دارند، گروهی که احساس ناخرسندی یا بیگانگی میکنند.
مود: این فرصت خوبی است برای سوقدادن بحث به روث وُداک، چراکه این یکی از نقاط قوت کتابش تحت عنوان سیاست ترس: معنای گفتمانهای پوپولیستی جناح راست 13 است.
بیشتر مطالعات اولیه درباب راست افراطی و احزاب راست رادیکال بر تبیین وجه تقاضا تمرکز داشتند. چرا کسی باید به راست افراطی رأی بدهد؟ بیشتر تبیینها هم جبرگرایانه بود: دلیلش مهاجرت یا بیکاری یا فاشیستبودن آنهاست. چنین تبیینهایی این را مفروض میگرفتند که آنچه راست رادیکال عرضه میکند محلی از اعراب ندارد. پس فرقی نداشت که رهبرشان فردی کاریزماتیک بود یا یک میمون، نتیجه یکی میشد.
طبیعتاً واقعیت اینطور نیست. دلیل دارد که نایجل فراژ موفق شده و نیک گریفین، که رهبر حزب ملی بریتانیا بود، راه به جایی نبرد. تفاوت به این برمیگردد که این افراد چه چیزی برای عرضه دارند. یوکیپ معتدلتر است و شیوۀ کار فراژ فرق دارد. موفقتر است و پروپاگاندایش را با زبانی چربتر ارائه میدهد.
روث وُداک از برجستهترین گفتمانپژوهان جهان است. گفتمان یعنی بررسی پروپاگاندا در بستر سیاسیاش. مثلاً یکی از شعارهای قدیمی حزب فلمیش بلاک (ویبی) 14 این بود: «۵۰۰ هزار نفر بیکار داریم، پس چرا کارگر مهاجر بیاوریم؟». در ظاهر، این صرفاً یک سؤال است. اما اگر آن را در بستر سیاسیاش بنگریم، نگرشی ضدمهاجرتی است.
وُداک نشان میدهد کار احزاب راست رادیکال تخطی از هنجارها و شکستن تابوهای سیاسی است. این همان بخشِ پوپولیستی کارشان است که جذابیت زیادی هم دارد. وقتی افراد سرخورده میشوند، دوست دارند کسی هستۀ قدرت را تکانی بدهد. عنصر بیباکی هم در آن نقش دارد. این افراد را ببینید، جسورانه به جایی میروند که همۀ ما دوست داریم برویم! خیلیها هستند که دوست دارند بروند بیرون و حرفهای نژادپرستانه یا جنسیتزده به زبان بیاورند، اما بهخاطر هزینۀ اجتماعیاش از این کار صرفنظر میکنند. درعوض، کسی را که چنین کاری میکند میستایند. این است تابوشکنی. این است کاری که ترامپ همیشه انجام میدهد. میگوید «این چیزها برای من مهم نیست». خیلیها دوست دارند اینطور باشند.
جبهۀ ملی بهترین شعار را در دهۀ نود داشت: «ما افکار شما را به زبان میآوریم». مسئله این نیست که ما باهوشتریم؛ ما دقیقاً مثل شماییم، اما به نیابت از شما میجنگیم، چون میدانیم چه هزینۀ اجتماعیای در انتظارتان است و حاضریم بهجای شما آن را به جان بخریم. پس وُداک نشان میدهد که تخطی از هنجارها یک وجه قضیه است.
وجه دیگرݧݧْ بلاگردانگزینی و سیاست ترس است. چرا باید به احزابی رأی داد که بلاگردان انتخاب میکنند؟ چون آنها برای بدبودن اوضاع زندگی دلیل میآورند. دلیلش این نیست که از منطقهای که حالا دیگر شغلی در آن نیست نقلمکان نکردید یا اینکه تحصیلاتتان را به پایان نرساندید. یا چیزی پیچیده همچون اینکه اقتصاد تغییر کرده و دیگر نیازی به شغلتان نیست. نه، دلیلش مهاجران هستند. دلیل خراببودن اوضاع را باید در مهاجران جست، آنها تجلی تقصیر هستند.
تمرکز بر مهاجران همچنین گروهی خودی و گروهی غیرخودی به وجود میآورد. مسئله فقط منِ نوعی، یعنی یک فرد تکافتاده، نیستم. نه، من بخشی از یک ملت قدرتمندم که با این گروه غیرخودی میجنگد. همین سیاست ترس باعث شکلگیری نوعی اضطرار میشود. به ما حمله شده است. منِ نوعی میترسم و به دنبال راهکارهای رادیکال میروم. باید فوراً کاری کنیم! نمیتوان به حدوحدود معمول پایبند ماند، اقدامی سخت مورد نیاز است.
اینجاست که راست افراطی وارد میشود. بخش مهمی از گفتمان پوپولیستی و بهخصوص گفتمان راست افراطی مربوط به ایجاد حس بحران است. وقتی بحرانی در کار باشد، برجستگی و اضطرار به وجود میآید. جریان اصلی شکست خورده است؛ پس باید جایی بیرون از چارچوبهای معمول دنبال چاره گشت. این حزب راست افراطی گزینۀ بدی نیست، آخر الان وضع بحرانی است! معمولاً حرفهای تند میزنند و من هم ترجیح میدهم به همان محافظهکاران پایبند بمانم. اما درحالحاضر به کسی نیاز داریم که پیله را واقعاً پاره کند، پس به نایجل فراژ رأی میدهم.
روئل: وای، واقعاً هم قدرتمند است. نویسنده بر رهبران کاریزماتیک و رهبر راست افراطیِ اتریشی، یورگ هایدر، تمرکز میکند که در سال ۲۰۰۸ (هنگام رانندگی با سرعت دو برابر حد مجاز) در سانحهای جان خود را از دست داد. او از نوعی «صحنهآرایی سیاست» میگوید که «خیلی زود مرزهای میان سرگرمی و سیاست جدی و میان فانتزیسازی سیاست و سیاسیسازی فانتزی را از بین برد». من را یاد ترامپ انداخت.
مود: دقیقاً. نویسنده بر دو بخش از وجه عرضۀ راست افراطی تأکید میکند: از یک سو، وجه عرضۀ درونی که همان چیزهایی است که راست افراطی عرضه میکند؛ و از سوی دیگر، وجه عرضۀ بیرونی که دیگران و بهخصوص رسانهها عرضه میکنند. وُداک نشان میدهد که رسانههای امروزی (که معنایشان بهطور چشمگیری تغییر یافته و بسیار تجاریتر شدهاند) چگونه ظهور افرادی مثل هایدر و فراژ را تسهیل میکنند. این افراد رهبرانی کاریزماتیک و خوشرسانه هستند و برای رسانهها مثل مواد مخدر عمل میکنند. نمیتوان در برابرشان مقاومت کرد، چراکه میفروشند. همین افراد نقلقولهای رسواییآوری را در اختیار میگذارند که رسانهها برایشان لهله میزنند.
نکتۀ مهم اینکه راست افراطی صرفاً منفعل نیست، بلکه در موفقیت یا شکست خودش نقش دارد. رسانهها نقش مهمی ایفا میکنند، اما قضیه پیچیده است. رسانهها بهندرت دوست و حامیِ واقعی راست افراطی هستند.
روئل: برویم سراغ کتاب بعدیِ فهرستتان: چطور افراطی عادی شد نوشتۀ سینتیا میلر-آیدریس که دربارۀ فرهنگ جوانان در آلمان است. کمی توضیح بدهید که این کتاب چه چیزهایی دربارۀ راست افراطی به ما میآموزد.
مود: سینتیا میلر-آیدریس جامعهشناس است و بر آموزش و جوانان تمرکز دارد. هر دوی این موضوعها در هر بحث سیاسی و بهخصوص راست افراطی اهمیت دارند. میدانیم که نگرشهای سیاسیمان عمدتاً در بیستوچندسالگی شکل میگیرند، اما عملاً هیچکس دربارۀ جوانان تحقیق نمیکند. عامل بدیعبودن این کتاب همین است، که با توجه به فراوانیِ کتابها و مقالات دربارۀ راست افراطی واقعاً کار سختی است.
کتاب به مُد، که به هویت بسیار نزدیک است، و خردهفرهنگ راست افراطی میپردازد. مطالعاتِ واقعاً کمی در این باب داریم و آنهایی هم که هستند تقریباً همه به کلهپوستیهای نازی میپردازند که عمدتاً پدیدهای مربوط به دهۀ ۱۹۸۰ و اوایل ۱۹۹۰ بود. امروزه تنوع خیلی زیادی در خردهفرهنگهای راست افراطی وجود دارد و میلر-آیدریس نشان میدهد که این فرهنگها چگونه وارد جریان اصلی میشوند. پس حتی اگر کت یا نوع دیگری از لباس مقبول میپوشید، میتوانید بخشی از باورهایتان را در آن بگنجانید و همرنگ جامعه شوید، درحالیکه اینکارهها میدانند تفاوت دارید. پس، با آنکه در دهۀ ۱۹۸۰ اگر اسم «مهاجرت» را میآوردید همه شوکه میشدند، امروزه تا وقتی علناً فریاد نزنید «زیک هایل» 15 کسی کارتان را چیزی جز تحریک به حساب نمیآورد.
میلر-آیدریس اهمیت نمادها را در خردهفرهنگها نشان میدهد و به نظرم نکتۀ واقعاً جالب این است که نمادها مدام در حال تغییرند. ما هنوز تصور میکنیم نمادهای راست افراطی صلیب شکسته و شاید صلیب سلتیک هستند، اما امروزه نمادها تنوع زیاد و کارکردهای مختلفی دارند. از یک سو، باید از چنگ قانون گریخت، قانونی که مثلاً در آلمان بسیار سختگیرانه است. مثل موشوگربهبازی است. سعی میکنید نمادی بسازید که به خودیها اعلام کند «من راست افراطیام»، اما دولت نتواند تشخیصش دهد. قضیه به مد هم مربوط است. امروزه فرهنگی بسیار بصری داریم، فرهنگ میم، و راست افراطی هم بخشی از این بازی است. سبک واقعاً تغییر کرده است. امروزه همه میتوانند یک کلهپوستی نازی را تشخیص دهند، اما هر روز از کنار کسانی که لباس راست افراطی میپوشند میگذریم، بیآنکه بشناسیمشان.
این چیز منحصربهفردی نیست. هولیگانهای فوتبالی هم از همان دهۀ ۱۹۹۰ چنین کاری میکردند. هزارویک نوع برند گرانقیمت (همچون استون آیلند) دارند که عادی به نظر میرسند و واقعاً هم عادیاند. اما باعث میشوند اعضای خردهفرهنگ هولیگانهای فوتبالی همدیگر را بشناسند و پلیسها بو نبرند.
روئل: پس نویسنده از برندهای تجاری موفقی مینویسد که برای «نیپسترها» یا همان هیپسترهای نئونازی جذابیت دارند؟
مود: البته خودِ نویسنده چندان علاقهای به این اصطلاح ندارد، چون رسانهها زیاد از آن دم میزنند. جنبش هویتخواهیِ هیپسترهای نازی بیشازحد مورد توجه رسانهها قرار میگیرد. نویسنده میخواهد نشان بدهد که این فرهنگ در بعضی محافل چقدر فراگیر است. او بر مدارس فنیوحرفهای در آلمان تمرکز میکند و با چندین دانشآموز مصاحبه میکند. فقط بعضیها در این گود هستند،اما تقریباً همه از آن خبر دارند. همه میشناسندش، حالآنکه معلمانشان خبر ندارند جریان از چه قرار است.
بعضی از این برندها واقعاً گراناند. بعضیها را فقط میتوان از طریق فروشگاههای آنلاین راست افراطی خرید، اما برخی دیگر، مثل تور اشتاینار، بوتیک دارند. چند سال پیش رفته بودم پراگ. در یکی از گرانترین خیابانهای تجاری شهر قدم میزدم که از کنار مرکز خرید بسیار کوچک اما باکلاسی رد شدم. چشمانم از حدقه بیرون زد وقتی دیدم یک فروشگاه تور اشتاینار آنجا هست. دو سال بعد هنوز برپا بود، پس حتماً فروششان خوب است، چون اجارههای آن خیابان خیلی بالاست. این هم دیگر ویژگی جالب کتاب است. پول زیادی در راست افراطی وجود دارد. برخی از اعضای این خردهفرهنگ از صمیم قلب به آن باور دارند و برخی دیگر صرفاً میخواهند آن را بدوشند.
با خواندن کتاب میفهمیم این نمادها درون اجتماع چه اهمیت زیادی بهعنوان دال و نشانگر دارند. ما اساتید دانشگاه وقت خیلی کمی بر این نمادها میگذاریم، چون معمولاً متون و چیزهای ایدئولوژیکِ دشوار را مطالعه میکنیم. بچهها اما کاری به این کارها ندارند. کمتر نئونازیای پیدا میشود که نبرد منِ هیتلر را خوانده باشد، اما همه عاشق پرچم نازیها هستند. محکم است. قوی است. در خیابان، قرار نیست با صلیب شکسته اینطرف و آنطرف بروید، چون پلیس جلویتان را میگیرد، اما بهجایش نشانگرهای دیگری داریم که ظاهر زیبایی هم دارند، اما در منطقۀ خاکستریاند.
روئل: میرسیم به پنجمین و آخرین اثر از فهرست بهترین کتابهای مربوط به راست افراطی: پوپولیسم جناح راست در آمریکا 16 نوشتۀ چیپ بِرله و متیو لیون که بررسیشان را تا دوران استعمار عقب میبرند.
مود: دلایل زیادی برای انتخاب کتاب برله و لیون وجود دارد، اما مهمترینش این است که پیشینۀ طولانی راست افراطی را در ایالاتمتحده نشان میدهد. راست افراطی با ترامپ آغاز نشد. نویسندگان این نکته را به شکلی شبهتاریخی نشان میدهند. آنها فعالان اجتماعیای هستند که دست به تحقیق زدهاند، نه دانشگاهی، اما چارچوب مفهومی کاملاً استواری را مبنای کارشان قرار میدهند.
برله و لیون دربارۀ توطئهگرایی و اهمیت تئوریهای توطئه صحبت میکنند، که بهخصوص در ایالاتمتحده اهمیت زیادی دارد. دربارۀ سیاهنمایی و بلاگردانگزینی نیز حرف میزنند، موضوعی که وُداک هم به آن میپردازد. بعد اصطلاح بخصوصی را به کار میبرند که بیشترین کاربرد را در آمریکا دارد: تولیدگرایی 17. از این مفهوم خیلی خوشم میآید. ترکیبی از بومیگرایی و پوپولیسم است. در تولیدگرایی، آدم خودش را عضو طبقۀ تولیدکننده به شمار میآورد، یعنی افرادی که چیز میسازند. بانکداران و نخبگان از بالا آنها را تلکه میکنند و میدوشند، اما از پایین هم مهاجران و غیرسفیدپوستان آنها را میدوشند و از طریق دولت رفاه حاصل دسترنج آنها را میخورند.
نویسندگان این کتاب نشان میدهند که هرچند راست افراطی هرگز حزب یا سیاستمدار موفقی در سطح فدرال نداشته، اما از قدیم وجود داشتهاند.
روئل: بخشی از کتاب دربارۀ میهنپرستان و شبهنظامیان است. آیا سلاح بخش مهمی از این جهانبینی راست افراطی در آمریکاست؟
مود: این هم داستانی دارد. سلاح چنان فراگیر و محبوب است که نمیتوان تمایزی میان راست جریان اصلی و راست رادیکال دربارۀ آن قائل شد. یکی از داشتههای مختص ایالاتمتحده، که در هیچ کشور دیگری مشاهده نمیشود، سنت خاصی از راست ضددولتی و تادندانمسلح است. از نظر تاریخی، راست افراطی معمولاً به دولت باور دارد و خواهان دولتی قوی و مرکزی است تا کارها را پیش ببرد. اما، در آمریکا، شبهنظامیان ضددولتی و شهروندان برجستهای داریم که معتقدند بالاترین سطح مجاز قدرتْ سطح محلی است. آنها به دولت فدرال اعتمادی ندارند و یکی از دلایل مسلحبودنشان همین است: اینکه از خود دربرابر دولت محافظت کنند. این از ذهنیت غرب وحشی و تاریخ مختص ایالاتمتحده نشئت میگیرد.
این موضوع اهمیت دارد، چراکه صحنۀ شبهنظامیان همواره سرزنده و پرتکاپو بوده است. درحالحاضر، کلی شبهنظامیان جدید و متفاوت داریم، مثلاً سهدرصدیها یا سوگندداران. امروزه این شبهنظامیان دچار نوعی بحران هویت شدهاند چون، طبق سنت، مخالف دولت و بهخصوص دولت فدرال هستند، اما ترامپ را دوست دارند. پس حالا از ترامپ حمایت میکنند ولی علیه «دولت پنهان» هستند. ادعا میکنند نژادپرست نیستند و بعضاً حتی اعضای غیرسفیدپوست هم دارند، اما معمولاً از نئونازیها حمایت میکنند و طرف نیروهای راست رادیکال و بومیگرا را میگیرند.
اما اسلحه وجهی کلیدی است. اسلحه باعث میشود یک گروه سهنفره در ایالاتمتحده بهطور بالقوه خطرناک باشد، حالآنکه در اروپا چنین نیست. در آمریکا میتوان سلاح نیمهخودکار تهیه کرد. منِ نوعی میتوانم یک تُک پا به فروشگاه بروم و بهصورت کاملاً قانونی سلاح نیمهخودکار بخرم.
روئل: در جایی از کتاب میخوانیم، «بهجای اینکه پوپولیستهای جناح راست را تندروهایی متعصب یا پارانوید بخوانیم یا تصویری شاعرانه از آنها ارائه کنیم و بگوییم ‘مردمی’ هستند که زیر بار ستم نمیروند، باید بفهمیم که این جنبشها هم پیچیده و هم خطرناکاند: پیچیده به این دلیل که هم گلایههای موجه و هم خودخواهانه دارند، خطرناک به این دلیل که بیم و امید مردم را بهسمت شورشهایی گمراهانه هدایت میکنند که فقط به افزایش نابرابری و ستم میانجامد». شما با این حرف موافقید؟
مود: تا حدی. موضعِ آن کاملاً چپگرایانه است، ولی با آن همدلم. بااینحال، باور ندارم که تمام هواخواهان راست افراطی لزوماً ستمدیده باشند. طبیعتاً بخشی از راست افراطی را سفیدپوستانی تشکیل میدهند که به مشکل اقتصادی برخوردهاند و، بهجای اینکه نئولیبرالیسم را مقصر بدانند، انگشت اتهام را بهسوی مهاجران میگیرند. این افراد در استدلال برله و لیون جای میگیرند.
اما بخش دیگری از راست افراطی هم از افراد مرفه و تحصیلکرده تشکیل شده است. آنها قربانیِ هیچچیز نیستند. گمراه نیستند. صرفاً نژادپرستاند و به برتری نژاد سفید اعتقاد دارند. مشکل من با سخنان مربوط به «جاماندگان» نیز همین است. تا حدی درست است، هرچند حتی اگر تحصیلکرده هم نباشید و مشکل مالی داشته باشید، لزوماً اینطور نیست که چارهای جز گرویدن به راست افراطی یا نژادپرستی در کار نباشد. خیلیها هستند که تحصیلات کمتری دارند و وضعیت اقتصادیشان بهمراتب بدتر است، اما با کارگران غیرسفیدپوست احساس همبستگی میکنند.
پس این قسمتی است که نمیپسندم. به نظرم این نگرش که رأیدهندگان به راست افراطی را کارگرانی دارای دغدغۀ اقتصادی ولی گمراهشده بدانیم از گرایشهای چپ سرچشمه میگیرد. مثل مدل قدیمی مارکسیسم است که از آگاهی کاذب حرف میزد. قبلاً مردم با دین گمراه میشدند، حالا از طریق نژادپرستی. اما این فقط بخشی از آن حوزۀ انتخاباتی است و به نظرم حتی لزوماً مهمترین بخش هم نیست.
روئل: آیا وجه دیگری از راست افراطی هست که در کتابها مطرح شده و باید دربارهاش حرف بزنیم، اما هنوز صحبتی از آن نکردهایم؟
مود: دربارۀ جنسیت حرف نزدهایم که در بعضی از کتابها و بهخصوص کتاب وُداک مطرح میشود.
روئل: بله، و خودتان هم در کتاب وضعیت امروزی راست افراطی یک فصل را به این موضوع اختصاص دادهاید.
مود: بله، شاید حتی بدیعترین فصلِ کتاب باشد. به نظرم یکی از دلایل اصلی اهمیت جنسیت این است که پیچیدگی راست افراطی امروزی را نشان میدهد. راست افراطی امروزی صرفاً جنبشی مثل بقیۀ جنبشها نیست، نه بهلحاظ ایدئولوژی، نه انواع سازماندهی و نه شکلهای فعالیت.
البته که هنوز هم رهبران کلاسیک، قلدر و نرینهای مثل ترامپ و بولسونارو داریم. علاوهبرآن، رهبران زن کلاسیکی همچون سارا پِیلین و پائولین هانسون هم داریم که نقش کلیشهایِ «مادر ملت» را بازی میکنند. اما افرادی مثل مارین لوپن هم هستند که زنی بسیار موفق و حرفهای است و طبق این کلیشه کار نمیکند. او مرزها را میشکند، اما نه بیشازحد. ضمناً مردان مدرنتری را هم در جایگاه رهبر داریم که چندان نرینه یا خشن نیستند، افرادی مثل جیمی اکسون و دیگران.
به نظرم مهمترین نتیجهای که میتوان گرفت این است که راست افراطی محصول بستر ملی است. بله، چیزهایی هم هست که در مقیاسی وسیعتر اتفاق میافتند، اما اگر میخواهید بفهمید چرا بولسونارا پیروز شد، باید قبل از بررسی راست افراطی در هلند نگاهی به سیاست در برزیل بیندازید.
رویهمرفته، در بستر ملی، راست افراطی همیشه دیدگاههای نسبتاً محافظهکارانهای درباب جنسیت دارد. اما آنچه در هلند محافظهکارانه است در برزیل ترقیخواهانه محسوب میشود، پس نمیتوان انتظار گفتمان و رهبر مشابه را داشت. بولسونارو هرگز در هلند موفق نمیشد، اما پیم فورتون هم هرگز نمیتوانست در برزیل یا ایالاتمتحده به توفیقی دست یابد. جنسیت نشاندهندۀ تنوع و نوعی گذار است که در راست افراطی مشاهده میشود. راست افراطیِ امروز متفاوت است و انواع مختلفی از آدمها را به خود راه میدهد.
همین نشان میدهد راست افراطی چقدر سازگاریپذیر است و تا حدی به همین دلیل است که چهار دهه است به کار خود ادامه میدهند و حتی با تغییر اوضاع هم به کار خود ادامه خواهند داد. راستهای افراطی صرفاً افرادی احمق نیستند که دیگران را کتک میزنند. در این گروه، آدمهای بسیار باهوش هست، آدمهای متعصب هست، آدمهای فرصتطلب هم هست، یعنی مردان و زنانی که از فرصتها بیشترین بهره را میبرند.
روئل: پس دیگر مردان بر آن سیطره ندارند؟
مود: مردان هنوز هم سیطره دارند، مثل تقریباً تمام جنبشهای سیاسی دیگر، اما گروه روبهرشدی از زنان نیز عضو راست افراطی شدهاند. البته این لزوماً بدین معنا نیست که فمینیست هستند. بسیاری از این زنان دقیقاً به دلایلی مشابه مردان عضو شدهاند، باور دارند که مسلمانان تهدیدی برای کشورشان هستند. کنشگریشان معمولاً در کشورهای شمال اروپا برجستهتر است، کشورهایی که نسبت به کشورهای جنوب اروپا آزادترند.
راست افراطی هنوز هم دنیایی مردانه و نرینه است، چون نرینگی نقش مهمی ایفا میکند، اما در بعضی کشورها این نقش کمرنگتر است. حالا دیگر دهۀ ۱۹۳۰ نیست. زنان صرفاً فرزندآوران کشور نیستند. از نظر هر گروه راست رادیکالی، زنان هنوز همین نقش را دارند، اما خیلی گروهها هم هیچ مشکلی با کارکردن زنان خارج از خانه و موفقیت شغلیشان ندارند (بهشرطی که چند سال را به فرزندآوری برای کشور اختصاص دهند).
فصلنامۀ ترجمان چیست، چه محتوایی دارد، و چرا بهتر است اشتراک سالانۀ آن را بخرید؟
فصلنامۀ ترجمان شامل ترجمۀ تازهترین حرفهای دنیای علم و فلسفه، تاریخ و سیاست، اقتصاد و جامعه و ادبیات و هنر است که از بیش از ۱۰۰ منبع معتبر و بهروز انتخاب میشوند. مجلات و وبسایتهایی نظیر نیویورک تایمز، گاردین، آتلانتیک و نیویورکر در زمرۀ این منابعاند. مطالب فصلنامه در ۴ بخش نوشتار، گفتوگو، بررسی کتاب، و پروندۀ ویژه قرار میگیرند. در پروندههای فصلنامۀ ترجمان تاکنون به موضوعاتی نظیر «اهمالکاری»، «تنهایی»، «مینیمالیسم»، «فقر و نابرابری»، «فرزندآوری» و نظایر آن پرداختهایم. مطالب ابتدا در فصلنامه منتشر میشوند و سپس بخشی از آنها بهمرور در شبکههای اجتماعی و سایت قرار میگیرند، بنابراین یکی از مزیتهای خرید فصلنامه دسترسی سریعتر به مطالب است.
فصلنامۀ ترجمان در کتابفروشیها، دکههای روزنامهفروشی و فروشگاه اینترنتی ترجمان بهصورت تک شماره به فروش میرسد اما شما میتوانید با خرید اشتراک سالانۀ فصلنامۀ ترجمان (شامل ۴ شماره)، علاوه بر بهرهمندی از تخفیف نقدی، از مزایای دیگری مانند ارسال رایگان، دریافت کتاب الکترونیک بهعنوان هدیه و دریافت کدهای تخفیف در طول سال برخوردار شوید. فصلنامه برای مشترکان زودتر از توزیع عمومی ارسال میشود و در صورتیکه فصلنامه آسیب ببیند بدون هیچ شرط یا هزینۀ اضافی آن را تعویض خواهیم کرد. ضمناً هر وقت بخواهید میتوانید اشتراکتان را لغو کنید و مابقی مبلغ پرداختی را دریافت کنید.
کاس مود (Cas Mudde) پژوهشگری هلندی و استاد دانشگاه جورجیا است. تحقیقات او در زمینۀ افراطیگری سیاسی و پوپولیسم به او شهرتی جهانی بخشیدهاند. او یکی از بنیانگذاران و تشکیلدهندۀ گروه دائمی ECPR (کنسرسیوم اروپایی برای تحقیقات سیاسی) دربارۀ افراط گرایی و دمکراسی است. مود در سال ۲۰۰۸ برندۀ جایزۀ اشتاین روکان در زمینۀ علوم اجتماعی تطبیقی شد. از کتابهای او میتوان به وضعیت امروزی راست افراطی ( The Far Right Today) و سیریزا: شکست وعدۀ پوپولیستی (SYRIZA: The Failure of the Populist Promise Cas Mudde) اشاره کرد.
پاورقی
- 1
nativism
- 2
The extreme right
- 3
The radical right
- 4
Majoritarianism: فلسفۀ سیاسی سنتی مبنی بر اینکه اکثریت (معمولاً بر اساس زبان، مذهب یا طبقۀ اجتماعی) در جامعه اولویت دارند و حق تصمیمگیری برای جامعه را دارند [مترجم].
- 5
The Far Right Today
- 6
به گروهی اطلاق میشود که شمار افرادش از دیگر گروهها بیشتر است، اما لزوماً به اکثریت مطلق (بالای پنجاه درصد) نمیرسد [مترجم].
- 7
Scapegoating: مقصرشمردن فرد یا گروهی برای تمام مشکلاتِ موجود که معمولاً مجازات آن فرد یا گروه را به دنبال دارد [مترجم].
- 8
Radical Right-Wing Populism in Western
- 9
politics of resentment
- 10
Revolt on the Right
- 11
UKIP: نام دیگر این حزب «حزب استقلال پادشاهی بریتانیا» است [مترجم].
- 12
Tory: اعضا و حامیان حزب محافظهکار [مترجم].
- 13
Populist Discourses Mean
- 14
Flemish Bloc یا VB : حزب راست افراطی بلژیکی که دیدگاههای ضدمهاجرتی داشت [مترجم].
- 15
Sieg heil: به معنای درود بر پیروزی، شعاری مورداستفاده در راهپیماییهای سیاسی نازیها [مترجم].
- 16
Right-Wing Populism in America
- 17
producerism
نظر شما